دلنوشته های عادی و خاص



امروز در بی دلیل ترین حالت ممکن نفهمیدم چی شد که دلم گرفت. دیروز این موقع ها بود که بهش پیام دادم و ویسی که محمد صالح علا بود رو براش فرستادم و بی دلیل به اون فک میکردم وقتی گوشش میدادم و دلم میخواست اشک بریزم اما نبود کسی که باید. امروز صبح دیدم ساعت ۴ صبح قبل از اینکه اف بشه پیام داده مرسی. همون صبح در اوج خواب دوباره پلی کردم و با همه خوشحالی همراه با غمم نردیک بود گریم بگیره، عجب دنیایی شده، انگار من توش اضافم نه هیچ کسی نه هیچ بنی بشری نه هیچ چیزی.
انقدر از این ادمایی که با خورد کردن بقیه خودشون رو بالا میبرن بدم میاد. انقدر دیگه برام مهم نیس هیچی که دیگه حتی کل کلم نمیکنم با کسی بچه ها تو خوابگاه به سرشون میزنه از شدت تنهایی و بی کسی. راسشو بخوام بگم خودمم همینم ولی خب اامه مث اینا نمیشم دلم میخواد جوابمو میداد، کاش براش مهم بودم، کاش با یکی دیگه نبود چقدر سخته هیچ کسم نیس باش حرف بزنم که اقا رفته اعصایم خورده دوباره یادش افتادم و. خسته شدم از دست همه کاش فقط تموم شه زودتر همه چی و بمیرم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مهتاب وکتور adabiat7 Laura ☆*♡سیاره پونی و اکوستریا گرلز ♡*☆ وبلاگ شخصي محيا برومند فروش انواع محصولات نورپردازی نما طب اسلامی از سر نو غزل خانوم... پری قصه ها تحصیل در خارج